مطلع عشق

مذهبی

      

روی پـــــرده ی کعــبه ؛

این آیه حک شده اســت :

نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــيمُ

و مـــن . . .
هنــــوز و تا همیشــه
به همین یک آیــه دلخــوشــــم :

" بندگانم را آگاه کن که من بخشنده‌ی مهــــربانم ! "


 

نوشته شده در شنبه 17 تير 1398برچسب:,ساعت 12:19 توسط زینب و زهرا| |

اومد خونه، روزه بود، از صبح با بچه های فسقلی سر و کله زده بود، آخه معلم کلاس اول ابتدایی بود، سحری نخورده بود و ضعف داشت کمی سر درد هم که خوابی کوتاه بدترش کرده بود چاشنی حال و احوالش شده بود...



 


ساعت 4 بود و تا اذان یک ساعت باقی، با بچه ها خداحافظی کرد و رفت... تنها می خواست چند قلم خورده ریز بخرد و بازگردد. بچه ها سفره افطار را آماده کردند اما او هنوز نیامده بود، ساعت 6 شد نیامد...و 7 و او هنوز نیامده بود، پدر خانه که آمد با نبودن مادر خانه، به دلهره افتاد، او هم خسته بود و چیزی نمی خورد، فقط دعا می کرد...نمی دانست کجا برود و دنبال همسرش بگردد...بچه ها کم کم و آرام آرام اشک از دیدگانشان جاری شد، با نفس های عمیق و پنهان کردن چشمهایشان از پدر می خواستند تسلی دل او باشند...پدر مشغول نماز می شود...می خواهند حرکت کنند و به دنبال مادر بگردند، اما نمی دانند کجا بروند...پدر دنبال پسر می گردد چرا که در این شرایط می داند به تنهایی نمی تواند کاری از پیش ببرد و نیاز به پشتوانه ای دارد به یک مرد دیگر... اما پسر را نمی یابد. سردرگم است، نگرانی در چشم هایش موج می زند. مادربزرگ خانه که پسرش را در آن حال می بیند تاب نمی آورد... اما او هم نمی تواند مرحم دل مرد و فرزندانش باشد...با هرصدای زنگ تلفن همه از جا برمی خیزند و نگاه های نگران همدیگر را دنبال می کنند... نه باز هم او نبود...ساعت نزدیک 9 شده...

 


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:8 توسط زینب و زهرا| |

خسته ام از توبه های سَرسَری     از هوای نفس و از دیو و پری
دوستـــانِ دشـمـنـم در یـاوری
    
مــادرانِ بـدتـر از نـامـــادری
 

باید امشب رفت راه دیگـری
الامان الغوث یابن العسگری
 
****
 
عده ای خوابند، پس بیدار کو؟
     عده ای مست اند، پس هوشیار کو؟
پـس زبـان مـیـثـم تـمّــار کو؟
    
در شبـــــ روشـنـگری عـمـار کـــو؟
 

قهـرمانِ غرقِ غربت رهبری
الامان الغوث یابن العسگری


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:31 توسط زینب و زهرا| |

 معبود تویی، از تو امان میخواهم

زان چشمه سرمدی نشان میخواهم

گفتی که شهید زنده و جاوید است

یارب ! زتو عمر جاودان میخواهم

 

امروز دوم مرداد، سالروز ولادت شهید حاج احمد کاظمیه. شادی روحشون صلوات 

التماس دعا

سردار شهید احمد کاظمی

نوشته شده در دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:29 توسط زینب و زهرا| |

همیــــن طـور که با باد بـزنِ دستی ، خودش رو باد می‌ زد با یک لحن ترحّم‌ آمیز می‌ پـرسید :
شما با این چادر مشـــکی
تـوی این هوای گرم آب‌ پز نمی‌ شی ؟ تازه حالا هم که هوا داغونه ، خدا به دادت برسه !!
اومد بگه ، سخت که هست ...
اما نگفت ... ، انگار یه کسی در گوشش گفته بود :

 

ܓ❥  قُل نارُ جهنَّم اَشدّ حرَّا - بگو: آتش جهنّم گرم‌تر است ܓ❥

نوشته شده در دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:49 توسط زینب و زهرا| |

نیا نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست

دو صد ترانه به لبها یکی برای تو نیست


نیا نیا گل نرگس که در زلال دلی

هزار آینه نقش و یکی ز خال تو نیست


نیا نیا گل نرگس تو را به خاک بقیع

که شهر ما نه مُهیای گامهای تو نیست


نیا نیا گل نرگس به آسمان سوگند

قسم به نام و نهادت دلی برای تو نیست


نیا نیا گل نرگس ز رنجمان تو مکاه

کسی ز خلق و خلائق فدای راه تو نیست


نیا نیا گل نرگس بدان و آگه باش

که جای سجده گه ِ ما هنوز مال تو نیست



نیا نیا گل نرگس که چون علی تنها

به فجر صبح ظهورت کسی کنار تو نیست


نیا نیا گل نرگس به مجلس ندبه

که ندبه ، ندبه خرقه است و پایگاه تو نیست


نیا نیا گل نرگس دعای عهد کجاست؟

نه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست


نیا نیا گل نرگس به جان تشنه عشق

دعا دعای ظهور است ولی برای تو نیست

 

نیا نیا گل نرگس سقیفه ها برپاست

ردای سبز خلافت ولی برای تو نیست

 

نیا نیا گل نرگس به مادرت زهرا

کسی برای شهادت به کربلای تو نیست


نیا نیا گل نرگس نیا به دعوت ما

هزار نامه کوفی یکی برای تو نیست


نیا نیا گل نرگس فدا شوی مولا

برای عصر عجیبی که خواستار تو نیست

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 22:47 توسط زینب و زهرا| |

اینجا برای ازتو نوشتن هوا کم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست

من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست

در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غزل شبیه غزلهای من شود

چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی تو را کنار خود احساس میکنم

اما چقدر دلخوشی خوابها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست

آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟ 

نوشته شده در شنبه 24 تير 1391برچسب:,ساعت 14:3 توسط زینب و زهرا| |

نوشته شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,ساعت 18:16 توسط زینب و زهرا| |

گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی

از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی

                                                گاهی اگر در چاه مانند پدر اه

                                                اندوه مادر را حکایت کرده باشی

گاهی اگر زیر درختان مدینه

بعد از زیارت استراحت کرده باشی

                                               گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا

                                               ائینه ای را غرق حیرت کرده باشی

در سالهای سال دوری و صبوری

چشم انتظاری را شفاعت کرده باشی

                                              حتی اگر بی انکه مشتاقان بدانند 

                                               گاهی نمازی را امامت کرده باشی 

با در لباس ناشناسی در شب قدر

از خود حدیثی را روایت کرده باشی

                                               یا در میان کوچه های تنگ و خسته 

                                               نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی

پس بوده ای و هستی و می ایی از راه

تا حق دلها را رعایت کرده باشی

                                              پس مردمک های نگاه ما عقیمند

 

                                            تو حاضری بی انکه غیبت کرده باشی

نغمه مستشار نظامی

 

 

نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت 19:52 توسط زینب و زهرا| |

خدایا ممنونم ؛
 من می‌تونم تمام زیبایی‌های پیرامونم را ببینم ،
 کسانی هستند که دنیایشان همیشه تاریک و سیاه هست


خدایا ؛
 من می‌تونم راه برم ،
 کسانی هستند که هیچوقت نتونسته‌اند حتی یک قدم بردارند


خدایا از تو ممنونم ؛
 که دل رئوف و شکننده‌ای دارم ،
 کسانی هستند که این قدر دلشون سنگ شده که هیچ محبت و احساسی رو درک نمی‌کنن


خدایا سپاسگزارم ؛
 که به من این شانس رو دادی که بتونم به دیگران کمک کنم ،
 کسانی هستند که از این نعمت و برکت وافری که به من داده‌ای بی‌بهره‌اند


خدای عزیزم ؛
 من می‌تونم کار کنم ،
 کسانی هستند که برای رفع کوچکترین نیازهای روزمره‌شون هم به دیگران محتاجند ،
 برای این نعمت بزرگ از تو سپاسگزارم


خدای دوست‌داشتنی من، از تو ممنونم ؛
 که کسی هست که منو دوست داره ،
 کسانی هستند که بود و نبودشون واسه هیچکس مهم نیست


 و بیش از همه‌ی این‌ها ؛
 برای هدیه‌ای که هر روز با هزار عشق و امید به من می‌دهی از تو سپاسگزارم

 هدیه‌ای که نامش زندگی‌ست


 

نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت 12:23 توسط زینب و زهرا| |


Power By: LoxBlog.Com